سرزمین من آریا

تاریخ و تمدن ایران

سرزمین من آریا

تاریخ و تمدن ایران

سلسله غزنویان

محمود بن سبکتکین قلمرو بالنسبه کوچک غزنه «غزنی، غزنین» به خراسان مقارن عهد انحطاط و انحلال سامانیان، ناگهان آن را به صورت امارتی وسیع و بزرگی درآورد که با جلب نظر و رضایت خلیفه عباسی، بدان استقلالی بخشید.

غزنه ولایتی کوهستانی بود که در زابلستان، در دامنه کوههای سلیمان یا نواحی شرقی افغانستان کنونی، قرار داشت. در زمان مرگ سبکتکین بر اثر فتوحات او در نواحی مجاور، حکومت غزنه شامل ولایات، قصدار، بُسْتْ، زابل، رُخج، زمین داور، پیشاور، و نواحی طَخارستان و بدخشان بوده است.

KHILAT_268453

در آن زمان هر یک از این نواحی پیش از هر چیز یک ثَعْنر «سر حد مرزی» در حاشیه دنیای هند به شمار می‏آمد. از عهد امارت سبکتکین، غزو جهاد دایم در نواحی غربی هند این منطقه را به صورت یک کانون اسلامی و رهبری کننده غزوات درآورده بود که چون میراثی سیاسی به محمد منتقل شد و به این ترتیب به عنوان مهمترین و عمده‏ترین مشغله فکری و عملی این سلطان ستیزه جو درآمد.

بعدها با الحاق خراسان به آن، دولت غزنه وارث تمام قلمرو سامانیان در خراسان شد، به طوری که در مرزهای غربی خویش با دولتهای آل بویه و آل زیار همسایه شد که هیچکدام به اندازه حکومت غزنوی مورد تأیید خلیفه بغداد نبودند. از سویی دیگر سیف الدوله محمود نیز با دریافت لقب؛ یمین الدوله، بنیان قدرت و استقلال این قلمرو بالنسبه وسیع را در همان آغاز انحطاط سامانیان استوار ساخت.

آلپتکین ، یکی از سپهسالاران سامانیان ، در اواخر عمر خود ، از دولت سامانی ناراضی شد و به شهر غزنین رفت و با جانشینانش در این شهر حکومتی را تشکیل داد که این حکومت غزنویان نامیده شد . آن ها از غزنین به جنگ با بت پرستان می رفتند .
سلطان محمودغزنوی ، بزرگترین فرمانرواهای غزنویان ، قلمرو خود را از غزنین فرا تر برد . او به سیستان لشکر کشید و بقایای صفاریان را بر انداخت ، به خراسان و ماوراءالنهر حمله کرد و قسمتی از قلمرو آل بویه را به تصرف درآورد.
سلطان محمود در طول حکومت داری خود ، چندین بار به هندوستان لشکرکشی کرد و هر بار بر قلمرو غزنویان افزود و با غارت بت خانه های هندوستان ، ثروت فراوانی را نصیب خود کرد و باعث شد تا زمینه حملات بعدی غزنویان به هندوستان فراهم شود . از جمله بت خانه هایی که در هندوستان توسط سلطان محمود فتح شد ، معبد سومنات بود .
از خصوصیات سلطان محمود غزنوی علاقه او به شاعران بود و دربار او همیشه مرکز تجمع بسیاری از شاعران بود . از شاعران به نامی که در این دوره می زیستند، فردوسی توسی را می توان نام برد با این تفاوت که او شاعر درباری نبود .

این نوشتار از سوی اهورا (Ahouraa.ir) پخش شده، مهر ورزیده و بن مایه را یاد آوری کنید!

دولت غَزنَوی یا غزنویان (۹۷۵-۱۱۸۷ م.) (۳۴۴ ه.ق. – ۵۸۳ ه.ق.) یک حکومت ترک تبار و مسلمان در بخشی از شرق خاورمیانه و جنوب آسیای میانه بود.اما به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تایید خلافت عباسی بود. شهرت این حکومت در جهان، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در هندوستان انجام داده‌است.

از آنجا که غزنویان نخستین پایه‌های شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند به غزنویان نامدار شدند. بنیانگذار این دودمان سلطان محمود غزنوی بود. پدران او از خانات ترک بودند که در خراسان می زیستند نام‌آورترین شهریاران این دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بودند. پس از سلطان مسعود این دودمان رو به ناتوانی گذارد و چندی بستر حوزه فرمانروای‌اش به بخش‌هایی از هندوستان و افغانستان کنونی محدود شد. حکومت غزنویان هند از نظر هنردوستی و توجه به شاعران فارسی‌سرا از اهمیت بالایی برخوردار است.

غزنویان منسوبند به غزنه یا غزنی یا غزنین از شهرهای افغانستان حالیه، نخستین کسی که از این امرا که در حقیقت موسس سلسله غزنوی محسوب می شود «ابواسحاق البتکین» است که غلامی ترک بود و توسط امیر احمدبن اسماعیل خریده شده و پس از احمد پسر او نصر را خدمت کرد و در عهد امارت عبدالملک اول به مقام حاجب سالاری رسید و هموست که در سال ۳۴۵ «بکربن مالک» سپه سالار اردوی سامانی را در بخارا کشته و در ۳۴۹به مقام سپه سالاری سامانیان و حکومت خراسان ارتقاء یافت دومین شخصیت این خاندان «سبکتکین» است که او نیز مانند «البتکین» از غلامان ترک نژاد است که البتکین او را در عهد عبدالملک اول در نیشابور از تجار برده فروش خریده و سپس به دامادی خود سرافرازش کرد سبکتکین در سال ۳۶۶ به امارات غزنه رسید. سومین شخصیت نام آور این خاندان «محمود» پسر سبکتکین بود که در سال ۳۸۹ رسماً از جانب قادر خلیفه عباسی به لقب یمین الدوله و امین المله ملقب و به جای سامانیان والی خراسان گردید و از همین ایام لقب سلطان نیز به اسم او ضمیمه و معمول شد. (اقبال آشتیانی ۲۵۰:۱۳۸۹) محمود در ربیع الثانی سال ۴۲۱ هجری قمری برابر اوریل ۱۰۳۰میلادی درگذشت، و محمد بنابر خواسته پدر در غزنه بر تخت نشست. محمد پیشنهاد تقسیم قدرت با برادرش را رد کرد. بنابراین پیشنهاد، خراسان، غزنه و هند به او می رسید و فتوحات جدید در غرب و عنوان سلطان به برادرش مسعود. اما مسعود پیروزمندانه از غرب به سوی نیشابور پیشروی کرد و در رمضان سال ۴۲۱ هجری مطابق سپتامبر ۱۰۳۰ میلادی سپاه غزنه خبری دریافت کرد که افواج خراسان، «مسعود» را سلطان اعلام کرده اند. سپاه غزنه با شنیدن این خبر بی درنگ در تکین آباد، محمد را از پادشاهی خلع کردند. حتی پیش از این نیز بخشی از سپاه غزنه به جهت اعتبار نظامی مسعود به او تمایل داشتند. (باسورث ۲۳۵:۱۳۶۲) و مسعود را پادشاهی برگزیدند.

آغاز حکومت:

در اواخر حکومت سامانیان یکی از سرداران ترک به نام آلپتکین (به فارسی: آلپ مانند، نیرومند) کوشید با همدستی عده‌ای دیگر، یکی از اعضای خاندان سامانی به نام نصربن عبدالملک بن نوح را به حکومت برساند اما نتوانست و پسر عموی وی یعنی منصور بن نوح به جای وی بر تخت نشست. پس از این ماجرا البتکین راهی شهر غزنین در افغانستان شد و در آنجا حکومت را بر دست گرفت.

دولت سامانی که حکومتی ضعیف بود و از سمت فرارود (ماوراءالنهر) نیز با حکومت مسلمان و ترک‌نژاد ایلک‌خانیان درگیر جنگ بود به ناچار البتکین حاکم غزنین پذیرفت. البتکین تا پایان عمر خود در شهر غزنین اقامت گزید اما دولتی که وی بنیاد نهاد پس از آن به علت انتساب به شهر غزنین به حکومت غزنویان مشهور گشت.

یکی از نامدارترین جانشینان البتکین داماد وی سبکتکین بود. سبکتکین با نشان دادن شایستگی خود به بزرگان ترک توانسته بود پشتیبانی و اعتماد آنها را به خود جلب کند.همگام با این دگرگونی‌ها در غزنین، دولت سامانی به ضعیف‌ترین زمان خود رسیده بود و دچار مشکلات پرشماری بود. سبکتکین ضمن اعلام وفاداری به حکومت سامانی برای سرکوب سرداران یاغی خراسان راهی آن دیار گردید و توانست اوضاع را تا اندازه‌ای به نفع سامانیان آرام کند. سامانیان نیز به پاسداشت این خدمت وی٬ نه تنها وی را در مسند حکومت غزنین استوار کردند بلکه اداره خراسان را نیز به پسر وی محمود واگذاردند و سلطان محمود نیز با سود جستن از امکانات این منطقه پهناور و آباد توانست بر قدرت خویش بیفزاید. محمود پس از درگذشت پدر به حکومت غزنین دست یافت.

در همین اوضاع و احوال ایلک‌خانیان به فرارود تاختند و با تصرف بخارا و پایتخت سامانیان و سرزمین‌های جنوب آمودریا به عمر این دودمان پایان دادند و این باعث گردید سلطان محمود به استقلال کامل برسد.خلیفه عباسی نیز وی را مورد تایید قرار داد. دوران سی و سه ساله حکومت محمود بیشتر به جنگ با دولت‌های پیرامون و افزون کردن متصرفاتش گذشت. وی در بیشتر این نبردها پیروز میدان بود و علت نیز علاوه بر استفاده وی از سپاه کارآمد و مجهز که ویژه توجه خود سلطان محمود به امور نظامی بود، درگیری‌ها و ضعف داخلی دولت‌های پیرامون نیز افزون بر علت شد که وی راحت تر به پیروزی برسد.مثلاً سلسله آل بویه دچار تجزیه شده بود و دولت آل زیار در محدوده گرگان حاکمیت ضعیفی داشت. بازماندگان صفاریان نیز در سیستان دچار اختلافات خانوادگی بودند و هندوستان نیز در شرق باوجود ثروت انبوهش دارای یک وحدت سیاسی نبود.

نظام اداری:

«محمود غزنوی» پسر سبکتکین در سال ۳۸۹ رسماً از جانب قادر خلیفه عباسی به لقب یمین الدوله و امین المله ملقب و به جای سامانیان والی خراسان گردید و از همین ایام لقب سلطان نیز به اسم او ضمیمه و معمول شد. محمود در ربیع الثانی سال ۴۲۱هجری قمری درگذشت. و محمد بنابر خواسته پدر در غزنه بر تخت نشست. اما مسعود پیروز مندانه از غرب به سوی نیشابور پیشروی کرد و در رمضان سال ۴۲۱هجری. سپاه غزنه با شنیدن این خبر بی درنگ در تکین آباد، محمد را از پادشاهی خلع کردند و مسعود را پادشاهی برگزیدند. در مورد نحوه ی حکومت و سازمان های عصر غزنویان آن چه شایان ذکر است این که:

بنابه گفته مرحوم اقبال آشتیانی: اگرچه سلطان محمود وزرای بالنسبه کافی داشته لیکن هیچ یک از ایشان به علت قدرت و استبداد سلطان نتوانستند موسس اساس متین و بادوامی برای اداره کشور شوند و در مقابل اقتدار لشکریان غارتگر محمود، عامه و رعایا راقرین آسایش و رفاه نمایند. وزیراول سلطان محمود ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی بود. اسفراینی مردی کافی و مدبر بود و به دستور او زبان فارسی در دیوان محمود زبان رسمی شد. پس از عزل اسفراینی در سال ۴۰۱ه.ق محمود وزارت خود را در عهد ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی که فضل و ادب را با کفایت و تدبیر جمع داشت گذاشت. ابوالقاسم میمندی برخلاف اسفراینی دیوان محمود را برای رساندن پایه فضل خود در زبان عربی، به زبان عربی برگرداند و به قول مشهور موجب محرومیت فردوسی از دریافت پاداش خود گردید، در صورتی که اسفراینی آن شاعر را تشویق و نوازش کرده بود.

سلطان محمود، میمندی را از وزارت معزول و در سال ۴۱۵ در یکی از قلاع هندوستان به زندان فرستاد. وزارت محمود در آخرین سال های سلطنتش با ابوعلی حسن بن محمد بن میکال معروف به حسنک وزیر بوده است که او نیز از فضلای منشیان محسوب است. اداره امور دولت غزنوی نیز توسط وزرای مذکور که در رأس امور دیوانی قرار داشتند. ساماندهی می شد. مهم ترین دیوان ها در عصر غزنویان عبارت بود از دیوان رسالت که در حکم دبیرخانه و دفترخانه برای سلطان بود. این دیوان نیز مثل دیگر دیوان ها، نظیر دیوان مستوفی، و جامه دار خانه و حرم، معمولاً در سفرهای جنگی و گردش پادشاه در اطراف مملکت همراه او بود. کاغذهای دیوانی و دفاتر ثبت را چارپایان حمل می کردند و هنگامی که سلطان در جایی درنگ می کرد، چادرهایی برای اسکان دبیران و تجهیزات آنان برافراشتند.

در چنین مواردی چادر دیوان رسالت را جایی برپا می کردند که نزدیک سراپرده پادشاه باشد، از آن جهت که دیوان رسالت در تماس های سیاسی نیز ذیربط بود، از این رو گزارش ها و پیام هایی که منهیان و اسکداران از سراسر امپراطوری می فرستادند به دیوان رسالت می رسید. این گزارش ها موضوعاتی از قبیل رفتار کارگزاران محلی، مخطبان، فراوانی نعمت و قیمت ارزاق، مصائب طبیعی، تهاجمات دشمن خارجی و فعالیت راه زنان و مسائل دیگر را شامل می شد. کار جمع آوری این اطلاعات با شبکه ای از کارگزاران خبری و جاسوسان بود. آنان پس از جمع آوری این اطلاعات با شبکه ای از کارگزاران خبری و جاسوسان بود. آنان پس از جمع آوری خبر آن را توسط برید به حکومت مرکزی می فرستادند. در بیش تر ایام پادشاهی محمود و در تمام سال های سلطنت مسعود، ابونصر مشکان ریاست دیوان رسالت را به عهده داشت.

در اهمیت دیوان رسالت همین بس که، هنگامی که در سال ۴۳۱ق/۱۰۳۹م ابونصر مشکان وفات یافت سپرده بود تا بیهقی را به جانشینی او بگمارند، اما علی رغم توصیه ابونصر، بیهقی را با آن که چهل و پنج سال از زندگیش می گذشت و نوزده سال آن را در کنار ابونصر خدمت کرده بود مع ذالک جوان تر از آن دانستند که عهده دار مسئولیت چنین منصبی شود. در مورد تنوع درآمدهای مالی غزنویان نوشته اند مهم ترین منابع مالی غزنویان عبارت بود از:
۱٫ املاک خالصه و دارایی خصوصی سلاطین.
۲٫ ضبط دارایی مردگان بی وارث به نفع سلطان و مصادره ها.
۳٫ خراج و هدایایی که ملوک تابعه و والیان و غیره به خزانه دولت غزنوی می پرداختند.
۴٫ غنائم جنگی.
۵٫ مالیات مرسوم یعنی خراج و مالیات های اضافی.

وزارت در عهد غزنویان

بنا به گفته مرحوم اقبال آشتیانی: اگرچه سلطان محمود وزرای بالنسبه کافی داشته لیکن هیچ یک از ایشان به علت قدرت و استبداد سلطان نتوانستند موسس اساس متین و با دوامی برای اداره کشور شوند و در مقابل اقتدار لشکریان غارتگر محمود، عامه و رعایا راقرین آسایش و رفاه نمایند. وزیر اول سلطان محمود ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی بود. اسفراینی مردی کافی و مدبر بود و به دستور او زبان فارسی در دیوان محمود زبان رسمی شد و احکام و دفاتر و مراسلات را به امر او به فارسی نوشتند، پس از عزل اسفراینی در سال ۴۰۱ه.ق محمود وزرات خود را در عهده ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی که فضل و ادب را با کفایت و تدبیر جمع داشت گذاشت.

ابوالقاسم میمندی که ممدوح اکثر شعرای زمان محمود و از منشیان مشهور زبان عربی است برخلاف اسفراینی دیوان محمود را برای رساندن پایه فضل خود در زبان عربی، به زبان عربی برگرداند و به قول مشهور موجب محرومیت فردوسی از دریافت پاداش خود گردید، در صورتی که اسفراینی آن شاعر را تشویق و نوازش کرده بود. سلطان محمود، میمندی را از وزارت معزول و در سال ۴۱۵ در یکی از قلاع هندوستان به زندان فرستاد. وزارت محمود در آخرین سال های سلطنتش با ابوعلی حسن بن محمد بن میکال معروف به حسنک وزیر بوده است که او نیز فضلای منشیان محسوب است (اقبال آشتیانی، بی تا: ۲۶۶-۲۶۷) اداره امور غزنوی نیز توسط وزرای مذکور که در رأس امور دیوانی قرار داشتند ساماندهی می شد. مهم ترین دیوان ها در عصر غزنویان عبارت بود از:

دیوان رسالت

دیوان رسالت در حکم دبیرخانه و دفترخانه برای سلطان بود. این دیوان نیز مثل دیگر دیوان ها، نظیر دیوان مستوفی، جامه دار خانه و حرم، معمولاً در سفرهای جنگی و گردش پادشاه در اطراف مملکت همراه او بود. کاغذهای دیوانی و دفاتر ثبت را چارپایان حمل می کردند و هنگامی که سلطان در جایی درنگ می کرد، چادرهایی برای اسکان دبیران و تجهیزات آنان می افراشتند. در چنین مواردی چادر دیوان رسالت را جایی برپا می کردند که نزدیک سراپرده پادشاه باشد.(باسورث ۸۸:۱۳۶۲)


دیوان رسالت در مقام دبیرخانه سلطان، نامه هایی را که از قدرت های خارجی می رسید دریافت می کرد و به نوبه خود نامه هایی به آن ها ارسال می داشت. اگر نامه هایی که به دربار می رسید به عربی بود به فارسی ترجمه می شد که اغلب رئیس دیوان رسالت خود این کار را می کرد و آن را در اختیار درباریان و افراد ذی نفعی می گذاشت که عربی نمی دانستند. به علاوه از آن جهت که دیوان رسالت در تماس های سیاسی نیز ذیربط بود، از این رو گزارش ها و پیام هایی که منهیان و اسک داران از سراسر امپراتوری می فرستادند به دیوان رسالت می رسید. این گزارش ها موضوعاتی از قبیل رفتار کارگزاران محلی، مخطیان، فراوانی نعمت و قیمت ارزاق، مصائب طبیعی، تهاجمات دشمن خارجی و فعالیت راه زنان و مسائل دیگر را شامل می شد. کار جمع آوری این اطلاعات با شبکه ای از کارگزاران خبری و جاسوسان بود. آنان پس از جمع آوری خبر آن را توسط برید به حکومت مرکزی می فرستادند.
اهمیت دیوان رئیس دبیران به اندازه دیوان وزیر بود. در بیش تر ایام پادشاهی محمود و در تمام سال های سلطنت مسعود، ابونصر مشکان ریاست دیوان رسالت را به عهده داشت. در اهمیت دیوان رسالت همین بس که، هنگامی که در سال ۴۳۱ق/۱۰۳۹م ابونصر مشکان وفات یافت سپرده بود تا بیهقی را به جانشینی او بگمارند، اما علی رغم توصیه ابونصر، بیهقی را با آن که چهل و پنج سال از زندگیش می گذشت و نوزده سال آن را کنار ابونصر خدمت کرده بود مع ذالک جوان تر از آن دانستند که عهده دار مسئولیت چنین منصبی شود. (باسورث ۸۸:۱۳۶۲)

سازمان برید

این سازمان دارای اسب های تند روی بود که در هر منزل با اسبی تازه نفس تعویض می گردید. سازمان برید البته برای استفاده حکومت بود نه جهت امور شخصی، از برید برای انتقال مأموران سیاسی و دیگر شخصیت های برجسته نیز استفاده می شد. و گه گاه کالاهای کمیاب و فاسد شدنی و خوراکی ها توسط برید به دربار حمل می گردید. استفاده از چنین شبکه ارتباطی در خاورمیانه به پیش از اسلام و دوره هخامنشی برمی گردد. هرودت و گزنفون تشکیلات برید هخامنشیان را ستوده اند و سامانیان آن را دوباره احیا کردند. خلفای عرب با آن که در انتقال سریع اخبار بیش تر به سواران تندرو متکی بودند تا به راه های خوب مع ذلک قاعده برید را نیز سودمند یافتند. بنابراین می توان گفت که استفاده غزنویان از تشکیلات برید و اشرف اقتباس از شیوه ایران باستان بوده که از طریق خلفا و دودمان هایی که بعد از آن ها در مشرق ظهور کردند حفظ گردیده بود.(باسورت ۸۹:۱۳۶۲)

منابع درآمد دولت غزنوی

منابع درآمد غزنویان را می توان به پنج قسمت تقسیم کرد:
۱٫ املاک خالصه و دارایی خصوصی سلاطین.
۲٫ ضبط دارایی مردگان بی وارث به نفع سلطان و مصادره ها.
۳٫ خراج و هدایایی که ملوک تابعه و والیان و غیره به خزانه دولت غزنوی می پرداختند.
۴٫ غنائم جنگی.
۵٫ مالیات مرسوم یعنی خراج و مالیات های اضافی.(باسورث ۶۴:۱۳۶۲)
املاک خالصه و دارایی های خصوصی سلاطین غزنوی

در دوران حکومت غزنویان نیز چون ادوار قبل و بعد از آن، در خصوص مصرف غایی اموالی که یک پادشاه داشت تمایز چندانی وجود نداشت. یعنی حد قاطعی میان دارایی خاصه و خزانه عمومی نبود. تردیدی نیست که در دوران خلافت عباسیان دو سازمان مالی جداگانه وجود داشت یکی بیت المال و دیگری بیت المال خاصه. ولی بنا به گفته آدام متز خلیفه بی آن که مجبور باشد به کسی حساب پس دهد می توانست از هر دو خزانه هر اندازه که بخواهد برداشت کند. در دولت غزنوی نیز تشکیلاتی دوبخشی وجود داشت که بخشی از آن «دیوان وکالت» بود که املاک خالصه را اداره می کرد، و بر جنبه مالی امور حرم سلطان نظارت داشت. و «دیوان وزیر» که زیر نظر سلطان بود و عمده ترین دیوان مالی بود. دخل و خرج اموال با این دیوان بود در صورتی که دیوان فرعی آن یعنی «دیوان استیفاء» مأمور بود که معاملات را در دفاتر کل ثبت کند و علت آن را بنویسد. درآمدی که از دارایی های سلطان حاصل می شد جدا از آن چه دقیقا خرج حرم می گردید، ظاهراً از طریق دیوان های وزیر و مستوفی نیز به مصرف می رسید. وکیل خاصه مباشر املاک خصوصی تمامی خاندان غزنوی بود.(باسورث ۶۴:۱۳۶۲-۶۵)
ضبط دارایی مردگان بی وارث به نفع سلطان و مصادره ها

منبع دوم درآمد سلاطین غزنوی حق تملک دارایی های بی وارث و مصادرات بود. سلطان وارث مایملک کسانی بود که ورثه ای برای دارایی آنان یافت نمی شد. که از آن جمله بودند غلامان خاصه و خواجه سرایان. معلوم نیست آیا برای این گونه حق تملک ها اصطلاح ویژه ای داشته است یا نه. ناصرالدین طوسی این گونه درآمدها را «طیارات» می خواند که به معنی اقلامی از درآمد است که به تصادف حاصل می شود (باسورث ۶۶:۱۳۶۲)

مصادره اموال کارگزاران

یکی دیگر از منابع درآمد سلطان در این دوره مصادرات بود با مرگ یکی از کارگزاران عالی مقام، یکی از دیوانیان سلطان می بایست به رسیدگی حساب ها و امور شخصی او بپردازد. هنگامی که در سال ۴۳۱ق (۱۰۳۹م) ابونصر مشکان رئیس دیوان رسائل درگذشت این سلطان بود که مرده ریگ او را که شامل غلامان شخصی و گله ها و احشام بود، تصاحب کرد نه فرزندان ابونصر، اسفراینی در پادشاهی محمود ده سال مقام وزارت داشت و در طول این ده سال مبالغ کثیری از رعایای تیره روز به زور بیرون کشید و در جیب ولی نعمت خود سرازیر کرد. معذالک آتش حرص سلطان خاموش ناشدنی بود و هنگامی که نتوانست خلق هرات را برای گرفتن پول بیش تر زیر فشار بگذارد و حاضر نشد که کمبود درآمد مورد مطالبه را از جیب خود بپردازد، محمود او را آن قدر شکنجه کرد تا جان سپرد[۱]. وزیر بعدی ابوالقاسم احمدبن حسن میمندی بود، که به واسطه فضل و تدبیرش به «شمس الکفات» شهرت داشت مالاً از چشم سلطان افتاد. و متحمل انواع شکنجه و مصادرات گردید و چندی در هند زندانی و پس از مرگ محمود در خدمت پسرش مسعود بود تا درگذشت. آخرین وزیر محمود، ابوعلی حسن بن محمد، معروف به «حسنک»، اندکی پس از جلوس مسعود پس از آن که تمام دارایی خود را «به طوع و رغبت» به سلطان فروخت اعدام شد، به این طریق صورت ظاهر قانونی نیز رعایت گردید. (باسورث ۶۷:۱۳۶۲-۶۸) بیهقی درباره ی مصادره ی اموال حسنک پیش از برادرش و چگونگی فروختن اموال خود در مجلس فقها و قضات و اکابر دیوان با طوع و رغبت به سلطانی که دستور برادر کردنش را صادر کرده است را چنین می نویسد: و قباله نبشته بودند همه ی اسباب و ضیاع حسنک را به جمله از جهت سلطان، و یک یک ضیاع بر وی خواندند، و وی اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت (یعنی قباله فروش «اجباری» املاک حسنک را به نام سلطان نوشته بودند و یک به یک می خواندند و حسنک قبول خود را با رضایت و رغبت اعلام می کرد) و آن سیم که معین کرده بودند، بستد. و آن کسان گواهی نبشتند و حاکم سجل کرد در مجلس (قاضی سند نوشت) و دیگر قضات نیز علی الرسم فی امثال ها (یعنی دیگر قاضیان نیز اسناد را تأیید کردند همان گونه که در امثال این گونه معاملات مرسوم است)[۲]. (بیهقی ۱۳۷۶، ج ۲۸۵:۱-۲۸۶)

Masud-3.s-minaret,-Ghazna,-Afghanistan.-L&C

خراج و هدایای دست نشاندگان

منبع سوم در حکومت غزنوی خراج و هدایای پادشاهی دست نشانده، والیان و غیره بود. محمود تا آن جا که ممکن بود با الحاق مستقیم نواحی دیگر، بر قلمرو تحت امر خود افزود، اما مواردی نیز بود که حکومت مستقیم بر نواحی تابعه ممکن نبود و حکام محلی مجبور بودند که خود را تحت الحمایه حکومت غزنه بدانند. در این مناطق که شاه زادگان خراج گزار حکومت داشتند، و سلطان غزنوی، ناچار بود به ذکر نام خود پس از نام خلیفه بر منابر محلی قانع باشد، و حکام خراج گزار در صورت لزوم سهمیه ای از افواج محلی برای خدمت در ارتش غزنوی گسیل می داشتند و خراج سالیانه خود را می پرداختند. این خراج را منابع معاصر مال ضمان یا مال مواضعه می خوانند که به معنی خراج مقرر بر طبق قرارداد یا توافق بود.(باسورث ۷۰:۱۳۶۲)

غنایم جنگی

منبع چهارم درآمد غزنویان غنایم جنگی بود. غنایم فراوان مناطقی نظیر جلگه شمالی هند و ایران غربی که حاصل لشکرکشی های مکرر سلطان محمود به مدد ارتش حرفه ای و مزدبگیر حاصل می شد. ارتش مزد بگیری که می بایست پیوسته موجود باشد و نمی توانست در ایام فترت میان سفرهای جنگی اسلحه خود را زمین گذاشته و به کاری دیگر بپردازد. در پرداخت مستمری این سپاهیان درآمد منظم مالیاتی اهمیت بسیار داشت، اما به این مستمری غنایم جنگی نیز افزوده می شد. علاوه بر حقوق ثابتی که سپاهیان دریافت می کردند گونه هایی از اجناس نظیر جنگ افزارها، چیزهای پربها و بردگان نیز میان سربازان قسمت می شد. امید به یافتن غنیمت، سربازان غیرمنظم بسیاری را نیز تحت لوای غزنویان درآورده بود. به این سربازان غیرمنظم مستمری پرداخت نمی شد، اما می توانستند به پس مانده های فراوان غنایمی که از سفرهای جنگی به هند، به دست می آمد امیدوار باشند.(باسورث ۷۴:۱۳۶۲-۷۵)

مالیات ها

یکی دیگر از منابع درآمد غزنویان مالیات هایی بود که از مردم گرفته می شد. جمع آوری عایدات در ولایاتی که به طور منظم تحت اداره سازمان کشوری بودند با ریاست عمید یا والی کشوری انجام می یافت. نظیر سیستان، طخارستان، خراسان و برای مدت کوتاهی ری و جبال. در مناطقی نظیر هند شمالی که از آرامش کم تری برخوردار بود و اداره امور در دست نظامیان بود معمولاً ارتش مأمور گردآوری مالیات ها می شد. ولایات ایرانی خراسانی، و پس از سال ۴۳۰ق/۱۰۲۹م. ری و جبال را به واسطه بعد فاصله با غزنه به ترتیب دیوان های محلی در نیشابور و ری اداره می کردند. بر هر یک از این ولایات، عمیدی غیر نظامی که دبیری ایرانی بود ریاست داشت و در جنب او سپاه سالار ولایت قرار داشت که معمولاً غلامی ترک بود. روسای کشوری و لشکری مقامی برابر داشتند و با وجودی که هر یک مستقل از دیگری بود، مع ذلک ناچار به هم کاری با یکدیگر بودند.(باسورث ۸۰:۱۳۶۲-۸۱)

ارتش سلسله غزنویان:

اتکاء این ماشین جنگی غزنویان که از یک «ارتش چند ملیتی» متشکل از ترک، تاجیک، گیل، دیلم، غز، هندو و عناصر دیگر بود، بر قدرت فرماندهی فوق العاده، نظم پیچیده دیوانی و ارتباطش با نظم لشکری استوار بود.
بعد از مرگ محمود که توانست به مدت سی و یک سال این مجموعه را به طور موفقیت آمیزی هدایت کند، پسرش مسعود، پس از یک کشمکش خانگی وارث آن شد. شاید تزلزل شخصیت و اختلاف بد فرجامی که با روی کار آمدن او، دیوان و درگاه را به دو اردوی متخاصم و نامتجانس تقسیم کرد، دلیلی بود که قدرت متعرضی و تهاجمی ماشین جنگی را از آن گرفت و از کار انداخت که همین امر آغاز انحطاط و تزلزل غزنویان را موجب شد.

دستگاه اداری و دستگاه نظامی غزنویان:
اما، اسباب عقب نشینی این دولت را از فضای سیاسی ایران و همچنین دگرگونی احوال اجتماعی حاکم بر قلمرو غزنویان را می‏توان از بررسی تحول رو به انحطاط دستگاه اداری و نظامی آن دریافت.
در واقع در این ایام و از مدتها پیش بود که ایران در سده‏های نخستین اسلامی، به تدریج توانست هویت متزلزل شده و تا حدی از یاد رفته خود را باز یابد.

جامعه ایرانی که عناصر تشکیل دهنده‏اش، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، و آداب و رسومش، مرده ریک آداب و رسوم ایران باستان بود، به داستانها و سرگذشت پهلوانان و فرمانروایان ایران باستان دلبستگی خاصی داشت به طوری که مراسم، جشنها و حتی خرافات باز مانده آن ایام را تا حدی که با آیین جدید سازگاری داشته باشد، همچون میراث نیاکان، عزیز و بی بدیل می‏انگاشت.

از جمله شاهنامه فردوسی که این هویت را از ظلمت ابهام بیرون آورد و به عرصه شعور و شهود حسی کشاند، در طی همین ایام به وجود آمد. جستجوی این هویت در عهد سامانیان، تاریخ بلعمی را در بخارا، و شاهنامه ابو منصوری را در طوس به وجود آورد به طوری که مسعودی مروزی را به نظم کردن «مزدوجه» خویش رهنمون شد. در این اثنا بود که دقیقی اقدام به نظم گشتاسب نامه و داستان ظهور زرتشت را وسیله‏ای برای بیدار کردن شعور به این هویت در بین فارسی زبانان عصر یافت.

سرانجام مرحله نهایی این جست و جو، با اتمام حماسه عظیم فردوسی انجام پذیرفت. به طوری که حس مشترک در قالب یک هویت قوی تقریباً تمامی طبقات جامعه را از دهقانان «بازماندگان نجبای فئودال عهد ساسانیان» تا عیاران شهر – که مصداقشان در شاهنامه در تعدادی از پهلوانان، عیاران و دلیران تصویر شده بود – به نوعی مرموز به هم پیوند می‏داد.

ولی از سوی دیگر، روح سازش ناپذیری و عدم تسامح و خشونت افراطی در برخورد با صاحبان دیگر عقاید و مسلکها نیز اجازه همدلی، همدردی و هم سرنوشتی را با این حکومت جباران و نظامیان نمی داد و آن را به طوری که فاقد هر گونه پایگاه مردمی و پشتیبانی باشد می‏ساخت. نتیجه آن که به محض پیدا شدن خلل و فرج در ماشین نظامی و از کار افتادن آن، مردم ترکان سلجوقی را، علی رغم سنی بودن، بر ترکان غز ترجیح دادند و به این ترتیب طومار آنان را از ایران برچیدند.

2011823543

لشکرکشی های سلطان محمود:

اولین واقعۀ مهم دورۀ امارت مسعود لشکرکشی اوست به ولایت مکران در سا ل۴۲۲٫ سلطان به یاری یکی از دو پسر والی متوفای آن سرزمین سپاهی به آنجا فرستاد و مکران را تا حدود سند تحت حمایت خود آورد.

سال بعد مسعود لشکری دیگر روانۀ کرمان نمود و با گماشتگان ابوکالیجار دیلمی امیر فارس به جنگ پرداخت لیکن سپاهیان او از وزیر ابوکالیجار شکست خوردند و منهزم به خراسان برگشتند.

لشکرکشی سوم مسعود به جانب ری و همدان و بلاد جبل بود در سالهای ۴۲۳ و ۴۲۴ برای دفع مدعیانی که پس از مراجعت او ازاین بلاد به خراسان به سرکشی پرداخته بودند.

درهمان سال فوت محمود و مراجعت مسعود به نیشابور، علاءالدوله کاکویه از خوزستان به اصفهان آمد و با سهولت این شهر و همدان و ری را تصرف کرد و به تعرض املاک فلک المعالی منوچهربن قابوس زیاری که تحت امر غزنویان می زیست، شروع نمود و خوار و رامین و دوماند را از عمال او گرفت.

فلک المعالی به سلطان مسعود توسل جست و مسعود از خراسان سپاهی به مدد منوچهر فرستاد. این سپاهیان به یاری علی بن عِمران از اصحاب فلک المعالی و از ممدوحین منوچهری دامغانی ری را از علاءالدوله پس گرفتند و علاءالدوله در جنگ زخم برداشت و به یکی از قلاع پانزده فرسخی همدان گریخت.

بعداز فرارعلاءالدوله، منوچهر در ری به نام سلطان مسعود خطبه خواند و مسعود هم یکی از رجال خود را که تاش فرّاش بود درتاریخ ۴۲۲ به حکومت ری و بلاد جبل مأمور کرد.

علاءالدوله بعداز التیام جراحت به مدد فرهادبن مردآویج از همدان به بروجرد تاخت و تاش فراش و علی بن عمران به عقب ایشان لشکر فرستادند واین دو سردار بعد از چند جنگ در سال ۴۲۳ بالاخره علاءالدوله را به اصفهان فراری کردند و همدان و بروجرد و شاپور خواست و کرج را از تصرف او خارج ساختند.

در سال ۴۲۴ مسعود خود ازغزنه به عزم اصلاح امور ری و بلاد جبال به خراسان آمد و چون به نیشابور رسید به او خبر دادند که عامل غزنویان در بلاد مفتوحۀ هند سر به عصیان برداشته. سلطان ناچار فسخ عزیمت کرد و مصمم رفتن به هند شد و از نیشابور خواجه ابوسهل حمدوی، وزیر سابق برادرش محمد را به نظارت در کارهای تاش فراش که از جور و ستم مردم را به جان آورده بود به ری فرستاد و عذر علاءالدوله را که طلب عفو می کرد،پذیرفت و او را به شرط تأدیۀ مالی سالیانه بر اصفهان باقی گذاشت.

ابوسهل حمدوی با نهایت عدل وتدبیر به اصلاح خرابی های ایام حکومت تاش پرداخت و بر اثر برانداختن بدعت هائی که سلف او برقرار کرده بود، موجب رفاه و رضای مردم را فراهم نمود و تاش تحت امر او قرار گرفت. تا سال ۴۲۵ بین ابوسهل و علاءالدوله ظاهرا صفائی وجود داشت اما چون علاءالدوله از ادای خراج سالیانه استنکاف ورزید و به مدد فرهاد بن مردآویج به بلاد لر بزرگ به پناه امیر ابوکالیجار گریخت. ابوسهل حمدوی اصفهان را گرفت و خزاین علاءالدوله را غارت نمود و نفایس آن را به غزنه فرستاد و از آن جمله بود کتب حکیم مشهور ابوعلی سینا که در این تاریخ در اصفهان می زیست و سمت وزارت علاءالدوله را داشت. علاءالدوله بار دیگر در سال ۴۲۷ با ابوسهل به جنگ پرداخت لیکن این دفعه هم نتیجه ای نگرفت و به طرف طارم منهزم شد.

دیگر از لشکرکشی های سلطان مسعود در طرف مغرب جنگ های اوست در گرگان و طبرستان با ابوکالیجار کوهی خال و قیم انوشیروان زیاری در سال ۴۲۶ که در این لشکرکشی از سپاهیان غزنوی به مردم گرگان و طبرستان صدمات بسیار رسید و مسعود بدون آن که بتواند نتیجۀ مهمی ازاین سفر بردارد به علت انقلابات خراسان از آنجا کوفته و ملول برگشت.

اما در سمت مشرق یعنی هندوستان مسعود یک بار در سال ۴۲۴ بر اثر عصیان احمد یَنالتَکین عامل پدر او بر هند به آن صوب لشکر برده و پس از مطیع ساختن احمد یکی از قلاع مهم آن کشور از گشوده و در ۴۲۵ بر اثر شنیدن خبر دست اندازی ترکمانان به خراسان برگشته است.

سال بعد در ۴۲۶ احمد ینالتکین بار دیگر عاصی شد و یک بار نیز لشکریان مسعود را شکست داد. مسعود یکی از سپهسالاران هندوی مطیع خود را به دفع او فرستاد او احمد را شکست داد و احمد در حال فرار در آب سند غرق شد و سرش را پیش مسعود فرستادند.

2011823544

در سال ۴۲۸ و اوایل ۴۲۹ مسعود به تقلید پدر به غزو در هندوستان مشغول بود و در این سفر بزرگترین فتوحات او فتح قلعۀ هانسی است در جنوب شرقی پنجاب که به تاریخ ربیع الاول ۴۲۹ دست داده است. مسعود در نتیجۀ این غزوات مانند پدر با غنایم و افتخارات بسیار به غزنین برگشت ولی ایام این فتوحات آخرین دورۀ شوکت آن سلطان بود و چنانکه ذیلا بیاید اندکی بعد ترکمانان سلجوقی در نتیجۀ چند شکست یکسره شکوه او را درهم شکستند.

مصادره اموال احمد نیالتکین:
همچنین مصادره اموال احمد نیالتکین که خزانه دار محمود و به قولی فرزند او بود، با چنان آزار و تحقیر سختی صورت گرفت که پس از آن که رضای سلطان مسعود را جلب کرد و مأمور عازم به هند شد، در آن جا سر به شورش برداشت و ترکمانان را هم در خراسان بر ضد سلطان تحریک کرد، به طوری که فرو نشاندن عصیان احمد به آسانی میسر نشد.
بدین گونه، در اندک زمانی، تمامی ارکان دولت غزنه، فدای سوء ظن سلطان و تصفیه حسابهای هوادارانش با درباریان سابق شد. در این اوضاع آشفته؛ امیر یوسف عموی سلطان، اریارق سپهسالار وی در هند، و سفتکین غازی سپهسالار ترک اتباه شدند.
از طرفی توطئه‏ای هم بر ضد التونتاش خوارزمشاه انجام گرفت که عقیم ماند و موجب شد تا این خدمتگزار وفادار و توانای دیرین دولت غزنوی، اعتماد خود را نسبت به سلطان مسعود از دست بدهد.
این افراط کاریهای مستبدانه، سوء ظنهای بی جا و توطئه‏های درباری، به تدریج محیط نا امنی را فراهم آورد که مسعود را از وجود رجال معتمد و امیران فداکار و کاردان محروم ساخت. بعد از وفات خواجه میمندی، مسعود «محرم ۴۲۴ ق / دسامبر ۱۰۳۲ م» وزارت خویش را به خواجه احمد بن عبدالصمد، واگذار کرد «جمادی الثانی ۴۲۴ ق / می ۱۰۳۳ م» که وزیری با کفایت و مدبّر بود.
بی تدبیری مسعود غزنوی در اداره ی امور قلمرویش
بی توجهی به مشکلات داخلی و لشکر کشی به هند
به هر حال، مسعود در همان سالهای نخست سلطنتش، علی رغم قحطی و بیماری وبا که از عراق و شام تا خراسان و هند تقریباًَ در همه جا فراگیر شده بود، «۴۲۳ ق / ۱۰۳۲ م» و با وجود ترکمانان که در خراسان به غارت و تجاوز مشغول بودند؛ به یاد سنت دیرین پدر افتاد که غزو و جهاد را در هر سال واجب می‏دانست.
در دره کشمیر قلعه‏ای به نام «سرستی» را که پدرش محمود چند بار به تسخیر آن کوشید، اما توفیقی حاصل نکرد، فتح و با غنایم فراوان و بردگان بسیار به غزنین بازگشت «۴۲۴ ق / ۱۰۳۳ م». اما به رغم گرفتاریهایی که ترکان غز – طوایف سلجوقی – در این ایام برای وی در تمامی خراسان به وجود آورده بودند و با آن که علی تکین، در ماوراء النهر و هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان همدست شده بودند و
خراسان نیز بر اثر مظالم حاکم فاسد آن، سوری بن معتز، عرصه جنگ داخلی و آشوب در طوس و غارت نیشابور شده بود؛ مسعود، به جای برخورد با بیداد حاکمان محلی خود، تدبیر ترکان غز و فرو نشاندن عصیان ماوراء النهر، لشکر به گرگان و طبرستان کشید و فتنه باکالیجار، واپسین امیر زیاری را که از پرداخت خراج خودداری ورزیده بود، فرو نشاند تا این که سرانجام صلح نامه‏ای با امیر زیاری منعقد ساخت «ربیع الاول ۴۲۶ ق / ژانویه ۱۰۳۵ م».

هندوستان و غزنویان:
یکی از مسائل مهمی که در دوران غزنویان از سبکتکین شروع شد و در زمان محمود به اوج رسید و در زمان جانشینان وی نیز به شدت دنبال شد لشکر کشی‌های مداوم به هندوستان بود.علل این اقدام آنها اولاً این بود که هند سرزمینی غنی و آباد بود که بتکده‌ها و معابد هندوهای آنجا همیشه سرشار از طلا و جواهری بود که مردم برای خدایان خود هدیه می‌آوردند و حمله غزنویان به آنجا به معنای دستیابی به این ثروت بود.علت بعدی این بود که هندوستان کشوری کافر از نظر مسلمانان بود و لشکر کشی غزنویان به آنجا تلاشی در جهت گسترش اسلام وانمود می‌کرد و مخصوصا از نظر دولت عباسی جهاد در برابر کفر بود که مشروعیتی را برای حاکمین غزنه به بار می‌آورد.همچنین این لشکر کشیها باعث مشغول بودن سپاه غزنویان می‌شد که اگر این سپاه بی کار می‌ماندند باعث ایجان مشکل و بحران در دستگاه غزنویان می‌گشت.

این حملات مداوم سپاه غزنویان به هند باعث شد که اسلام در آن شبه قاره گسترش یابد و همچنین باعث گشت قدرت دفاعی این کشور به علت حملات پی در پی رو به زوال گذارد و راه برای حملات بعدی غزنویان باز شود.

فتح سومنات!

یکی از بزرگترین فتوحات سلطان محمود در هند فتح سومنات∗ بود که بزرگترین و مهم‌ترین بت هندوستان بود و طولش به پنج متر بالغ می‌شد.هندوان دسته دسته به زیارت این بت می‌رفتند و صدها برهمن نیز به دعای وی مشغول بودند.این بت آنچنان برای هندوان با ارزش بود که حتی معتقد بودند دریا نیز وی را میپرستد و جزر و مد را نشانهٔ همین پرستش می‌دانستند.جواهرات فراوانی نذر این بت می‌شد و حتی صدها روستا وقف این بت بود.

2011823541

تا قبل از اینکه غزنویان به سومنات حمله کنند، برهمنان هندو برای توجیه بی‌قدرتی بت‌هایی که به دست سپاه غزنویان نابود می‌شد می‌گفتند که این بتان مورد قهر سومنات هستند.هنگامی که سپاه ۳۰ هزار نفری ترکان غزنویان به قصد سومنات حرکت کردند هندوان به پای سومنات افتادند که جلوی سپاه محمود را بگیرد اما سومنات برای جلوگیری از نابودی خود نیز توانایی کاری را نداشت ٬و بدستور محمود نابود شد و ثروت معبد نیز به غنیمت گرفته شد.

پادشاهان:

یمین الدوله ابوالقاسم محمود بن سبکتکین. (۳۸۷تا ۴۲۱)
جلال الدوله ابواحمد محمد بن محمود.(۴۲۱هفت ماه)
شهاب الدوله ابوسعد مسعودبن محمود.(۴۲۱تا ۴۳۲)
شهاب الدوله ابوالفتح مودود بن مسعود.(۴۳۲تا۴۴۱)
بهاءالدوله ابوالحسنعلی بن مسعود و مسعود بن مودود.(۴۴۱ مجموعاً دو ماه)
عزالدوله ابومنصور عبدالرشید بن محمود بن سبکتکتین.(۴۴۱تا۴۴۴)
جمال الدوله ابوالفضلفر خزادبن مسعود بن محمود.(۴۴۱تا۴۵۱)
ظهیر الدوله ابوالمظفر ابراهیم برادر فرخزاد.(۴۴۱تا ۴۹۲)
علاء الدوله ابوسعید مسعود بن ابراهیم. (۴۹۲تا ۵۰۹)
سلطان الدوله ابوالفتح ارسلان شاه پسر مسعود سوم.(۵۰۹تا۵۱۱)
یمین الدوله ابوالمظفر بهرام شاه بن مسعود. (۵۱۱تا ۵۴۸)
تاج الدوله ابوشجاع خسروشاه بن بهرام شاه.(۵۴۸ تا ۵۵۵)
سراج الدوله ابوالملوک خسرو ملک بن خسروشاه.(اقبال آشتیانی ۱۳۸۹: ۲۷۶-۲۷۷)

۱- ابوالقاسم محمود بن سبکتکین

ابومنصور ناصرالدوله سبکتکین که در اواخر ایام خود بلخ را به پایتختی اختیار کرده و در آنجا می زیست در شعبان ۳۸۷ موقعی که از این شهر به غزنه می رفت در راه فوت کرد و پسر بزرگترش سیف الدوله محمود دراین تاریخ در نیشابور به ادارۀ امور خراسان اشتغال داشت.

۲- سلطان محمدبن محمود

« سلطان محمود در مرض موت خود پسر خویش محمد را که در این تاریخ والی جوزجانان و بلخ بود به جانشینی معین کرد و پسر دیگر مسعود را به علت رنجشی که از او داشت از این حق محروم نمود. محمد پس از فوت پدراز بلخ به غزنه آمد و با لقب جلال الدوله بر جای پدر نشست.

محمد مردی ضعیف النفس و عشرت دوست و نسبت به امور ملکی بی اعتنا بود به همین جهت جمعی از سران سپاهی واکابر دولت پنهانی با مسعود که در این تاریخ در ری به نیشابور آمد و در آنجا جمعی از خواص محمودی و امرای لشکری مثل ابوالنَّجم اَیازبن اُویماق غلام مشهور سلطان محمود و علی دایه به مسعود پیوستند و او را به سلطنت تبریک گفتند و در همین تاریخ بود که از جانب قادر خلیفۀ عباسی نیز فرمان رسمی به نام مسعود رسید و مسعود با قوت قلب تمام به جانب غزنین رهسپار شد.

محمد جاجب بزرگ علی بِّن ایل اَرسَلان را که از منسوبین نزدیک سلطان محمود بود و به همین جهت او علی قریب یا علی خویشاوند می خواندند، باعم خود یوسف بن سبکتکین به سرداری لشکر اختیار نمود و درصدد جلوگیری از مسعود برآمد لیکن این دو سردار بزودی فهمیدند که مقاومت با مسعود و نبرد با او مثمر ثمری نیست،به همین جهت محمد را در ۱۳ شوال ۴۲۱ در حالی که به شرب و نوش مشغول بود گرفتند و کور کردند و در قلعه ای محبوس ساختند. سپس مسعود را بر لشکریان خود امیر و سلطان خواندند اما مسعود همین که به هرات رسید، ابتدا علی خویشاوند را گرفت و کُشت سپس عم خود یوسف را در حبس انداخت و بر بسیاری از سران سپاهی که با برادر از در غدر و مکر پیش آمده بودند بسختی و تخفیف معامله نمود.

وزارت محمد را در مدت هفت ماه امارتش خواجه ابوسهل احمدبن حسن حَمدَوی داشت واین خواجه از بزرگان منشیان و فضلا و ادب پروران زمان خود بود ه و ذکر او باردیگر به میان خواهد آمد.

۳- سلطان مسعودبن محمود

شهاب الدوله مسعود پس از ورود به غزنین و گرفتن مقام پدر امر داد که خواجه ابوالقاسم احمدبن حسن میمندی را که از تاریخ ۴۱۵ به امر سلطان محمود در هند محبوس بود به پایتخت آوردند و وزارت خود را در عهدۀ او گذاشت و این خواجه تا سال ۴۲۴ که تاریخ فوت اوست در این مقام برقرار بود.

از جمله کسانی که در جلوس مسعود به دست او گرفتار آمدند، خواجه ابو علی حسنک وزیر میکالی بود که این سلطان به علت سعیی که خواجۀ مزبور در رساندن محمد به سلطنت کرده بود او را به قرمطی بودن متهم ساخت و او را به دار آویخت.

۴- سلطان مودوبن مسعود(۴۳۲-۴۴۱)

در موقعی که مسعود در کنار شط سند به قتل رسید و محمد به دستیاری دشمنان مسعود به امارت برداشته شد، مودود در خراسان بود. از آنجا با خواجه احمد عبدالصمد به غزنین آمد و به جای پدر بر تخت سلطنت نشست و پس از تهیۀ سپاهیانی به جنگ با محمد عم خود پرداخت و او را که تا تاریخ قتلش چهارماه دیگر امارت کرده بود( از ربیع الاخر تا شعبان ۴۳۲) گرفت و کشت و قاتلین پدر را نیز بسختی تنبه کرد و غزنین او را مصفا شد لیکن در قدم اول با قیام برادرش مجدود که از طرف پدر در هند حکومت داشت مصادف گردید. مودود لشکری به سرکوبی برادر فرستاد ولی قبل از تلاقی طرفین، مجدود شبانه مُرد و شر او به این وسیله دفع گردید و متصرفات غزنویان در هند اطاعت مودود را گردن نهادند.

در سال ۴۳۵ مودود به قصد گرفتن خراسان لشکری به آن حدود فرستاد اما ایشان از اَلب اَرسَلان پسرطغرل سلجوقی شکست یافتند و با هزیمت به غزنین برگشتند وچون مودود درهمین تاریخ گرفتار قیام سه نفر از راجه های هندو شد، ناچار به سمت هند متوجه گردید و راجه های عاصی را که بر لاهور تاخته بودند مغلوب ساخت و پس از گرفتن قلاعی چند و مطیع نمودن ایشان به غزنین برگشت.

ayaz--mm

در آخرعمر مودود به خیال پس گرفتن ممالک از دست رفتۀ پدری با چند نفر از ملوک اطراف مثل ابوکالیجار دیلمی و خاقان ترک بر ضد سلاجقه اتحاد کرد و قرار شد که متحدین از سه طرف بر سلجوقیان بتازند. لشکریان ابوکالیجار در کویر لوت دچار صدمات بسیارشدند و خود او نیز مریض گردید و به اصفهان برگشت. مودود نیز به محض حرکت از غزنین به قولنج مبتلا آمد و به پایتخت برگشت و کمی بعد یعنی در بیستم رجب ۴۴۱ مُرد. فقط ترکان در حدود خراسان و خوارزم چندی به غارت و تاخت تاز پرداختند و پس از شکست از سلاجقه به اوطان خود مراجعت نمودند.

۵ و ۶- علی بن مسعود و مسعود بن مودود

پس از مرگ مودود، امرا پسر صغیرش مسعود ثانی را امیر خواندند لیکن پس از پنج روز عم او ابوالحسن علی بن مسعود اول را که بهاءالدوله لقب داشت با او در امارت شریک کردند و قریب دو ماه کار سلطنت غزنوی به این شکل می گذشت تا آنکه عبدالرشید پسر دیگر سلطان یمین الدوله محمود که به دست مودود برادرزادۀ خود محبوس شده و پس از مرگ او نجات یافته بود از بست به غزنه تاخت و تاج و تخت را به تصرف خویش آورد.

۷- عبدالرشیدبن محمودبن سبکتکین

عبدالرشید با اینکه مردی فاضل و عاقل بود و شجاعت و جرأتی که لازمۀ سلطنت باشد نداشت و تحت نفوذ یکی از حاجبان برادرزاده اش مودود یعنی طغرل می زیست و چون استبداد طغرل در کارها بالا گرفت، عبدالرشید به خیال دور کردن او وی را به سیستان به جنگ سلاجقه فرستاد. طغرل در نتیجۀ نبردی که با گماشتۀ یبغو در سیستان و الب ارسلان درخراسان کرد و فی الجمله فتوحاتی که او را دست داد مغرور شد و به غزنه بازگشت و بر خداوند خود عبدالرشید عاصی شد و او را گرفت و با نه تن دیگر از شاهزادگان غزنوی کشت و خود به امارت نشست.

امارت این طغرل که او را طغرل کافر نعمت لقب داده اند، چهل روز بیش نکشید چه او نیز به نوبۀ خود به دست یکی دیگر از غلامان غزنوی به قتل رسید. امرا فرخزاد پسر سلطان مسعود اول را که در یکی از قلاع محبوس بود آورده به امارت نشاندند.

۸- فرخزادبن مسعودبن محمود

فرخزاد مدت هفت سال پادشاهی کرد. واقعۀ مهم سلطنت وی لشکرکشی اوست به خراسان و شکست دادن یکی از سرداران الب ارسلان و اسیرکردن او. جغری بیک داوود پدر الب ارسلان فرخزاد را شکست داد و او را به رها کردن سردار اسیر خویش مجبور نمود و فرخزاد با جغری بیک صلح کرد.

۹- ظهیرالدوله ابراهیم برادر فرخزاد

سلطان ابراهیم پس از جلوس به جای برادر در قدم اول با جغری بیک سلجوقی از در صلح درآمد و مصمم شد که حال نزاعی را که از زمان مودود تا این تاریخ مابین اصحاب جغری بیک و پسرش الب ارسلان و لشکریان غزنوی بر سر تصرف خراسان باقی بود، برطرف سازد چه تا این وقت نه سلاجقه به برافکندن غزنویان ازغزنین قادر آمده بودندنها غزنویان به پس گرفتن خراسان.

ابراهیم و جغری عهدنامه ای نوشتند و قرار گذاشتند که هر یک از دو امیر هرچه را در تصرف دارند، مالک باشند و متعرض مایملک یکدیگر نگردند و خون مردم به این علت بی سبب ریخته نشود. این معاهده مدتها از جانب طرفین مرعی و ملحوظ بود چنانکه در نتیجۀ همین صفا و یگانگی الب ارسلان دختر سلطان ابراهیم را به زوجیت یکی از پسران خود درآورد و ملکشاه پسردیگر او نیز بعدها دختر خود را به پسر سلطان ابراهیم یعنی مسعود به زنی داد.

سلطان ابراهیم پادشاهی عادل و عاقل و دیندار بود و چهل ودو سال بآرامی و راحت امارت کرد و در این مدت چند سفر به عنوان جهاد به هندوستان رفت از جمله در سال ۴۷۲ به فتح چند قلعه و گرفتن مقداری غنیمت و اسیر موفق آمد. مراتب دینداری او تا آنجا بود که در سال سه ماه روزه می گرفت و سالی یک قرآن به خط خود می نوشت و به خانۀ کعبه می فرستاد. حکومت هندوستان درعهد ابراهیم از سال ۴۶۹ تا حدود ۴۸۰ با یکی از پسران او که سیف الدوله محمود نام داشت، بود و این محمود که در هندوستان غالبا به جهاد اشتغال داشت مخدوم و ممدوح مخصوص شاعر بزرگ مسعود سعد سلمان است که خود نیز از امرا و لشکرکشان بوده و دررکاب سیف الدوله محمود شمشیر می زده است.

۱۰- علاءالدوله مسعودبن ابراهیم

چون علاءالدوله مسعود در سال ۴۹۲ به امارت نشست، پسر خود امیرعضدالدوله شیرزاد را به حکومت هندوستان فرستاد و عضدالدوله که نیز از ممدوحین مسعود سعد سلمان است درهندوستان فتوحات بسیار کرد و تا حدودی که غزنویان فقط در عهد سلطان محمود به آنجا رسیده بودند، پیش تاخت به علاوه قسمتی از پنجاب نیز به تصرف مسعود سوم درآمد. زوجۀ مسعود چنانکه اشاره کردیم دختر سلطان ملکشاه سلجوقی و خواهر سلطان سنجر بود.

1280px-Asia_1025ad

۱۱- ارسلان شاه پسر مسعود سوم

بعداز مرگ علاءالدوله مسعود، پسرش ارسلان شاه به جای او نشست لیکن برادرش شیرزاد مدعی او شد. ارسلان شاه او را کشت و برادران دیگر به جز بهرام شاه که به خراسان پیش خال خود سنجر گریخت به حبس انداخت و با مادر بهرام شاه که مادر سببی ارسلان شاه بود به استخفاف رفتارنمود.

ارسلان شاه تا تاریخ شوال ۵۱۱ در غزنین سلطنت می کرد. در این تاریخ سنجر که از برادر خود سلطان محمد بر خراسان حکومت داشت پس از پیمانی که درمرو با بهرام شاه بست، امیر اُنَر از امرای خود را با بهرام شاه روانۀ سیستان نمود و در آنجا امیر ابوالفضل نصربن خلف ملک نیمروز نیز به ایشان پیوست و سنجر هم با وجود اینکه سلطان محمد او را از این خیال منع کرده بود، عازم غزنه شد و در یک فرسنگی غزنه به تاریخ شوال ۵۱۱ ارسلان شاه را شکستی سخت داد و امیر ابوالفضل سیستانی در این جنگ رشادتهای فوق العاده به ظهور رساند.سنجر با فیروزی تمام به غزنه وارد شد و بهرام شاه را به سلطنت نشاند و او بنابر پیمانی که با سنجر کرده بود، قبول نمود که خطبه را ابتدا به نام خلیفه و سلطان محمد و سنجر بخواند سپس به اسم خود و سالی دویست و پنجاه هزار دینار به دیوان سنجر بفرستد. سپس سنجر خبر این فتح بزرگ را که در تاریخ سلجوقیان سابقه نداشت( چه هیچیک از پادشاهان سلجوقی بر غزنه دست نیافته بود) به برادر خود سلطان محمد نوشت. سلطان محمد چنانکه در احوال سلاجقه – ادامه بحوث در سایت تخصصی تاریخ اسلام> تاریخ ایران اسلامی- خواهیم دید در این تاریخ درمرض موت بود و اندکی بعد از آن سنجر به جای او سلطنت کل ممالک سلجوقی در ذی الحجه ۵۱۱ رسید.

۱۲- یمین الدوله بهرام شاه بن مسعود

بعداز مراجعت سنجر به خراسان و برقراری بهرام شاه به کرسی غزنویان ارسلان شاه که به هند گریخته بود، برگشت و غزنه را از برادر پس گرفت. بهرام شاه به خراسان رفت و از سنجر کمک طلبید و بار دیگر برادر را پس از یک ماه اقامت در غزنین از آنجا راند ولی این بار ارسلان شاه دستگیر شد و بهرام شاه او را کشت و خود در تحت حمایت سلطان سنجر پادشاه غزنین و هندوستان گردید لیکن به شرحی که اشاره کردیم دیگر غزنویان از این تاریخ استقلال کامل نداشتند و خراجگزار سلاجقه بودند.

بهرام شاه در قسمت اول سلطنت بالنسبه طولانی خود چون با سنجر صفایی داشت واز جانب خراسان ایمن بود، قسمت عمدۀ ایام را به ادارۀ امور هندوستان و غزو و جهاد در آن حدود گذراند و پیوسته فاتح و غالب بود.

اما در سال ۵۲۹ به بهانۀ سنگینی خراج ازپرداختن مال به سلطان سنجر استنکاف ورزید. سلطان به جنگ او آمد و بهرام شاه جز اظهار عجز و طلب عفو چاره ایی ندید. سلطان او را به جلوی خود خواند اما بهرام شاه از ترس از جلوی سنجر گریخت و سلطان به غزنه آمد و تمامی اموال بهرام شاه را در ضبط خود گرفت سپس با دادن امان او را به غزنه خواند و در ۵۳۰ به خراسان برگشت.

بلیۀ بزرگی که در دورۀ آخرسلطنت گریبان بهرام شاه را گرفت و همان نیز دولت غزنوی را هم از ایران و هم از هندوستان برانداخت، اقتداریافتن سلسلۀ اُمرای غوری بود که امیدواریم به تاریخ این سلسله نیز در بحوث بعدی بپردازیم.

فقط به ذکر این مسئله می پردازیم که : بهرام شاه، قطب الدین محمد غوری را که از برادرانش علاءالدین حسین و سیف الدین سوری متوحش شده بود و به غزنین پناه برده بود به سعایت جمعی از بدخواهان زهر داد و این مسأله باعث بروز دشمنی بین غوریان و بهرام شاه شد. سیف الدین سوری لشکر به غزنه آورد و بهرام شاه را به هندوستان منهزم ساخت و خود در غزنه به سلطنت نشست. بهرام شاه در زمستان همین سال یعنی ۵۴۴ چون اطلاع یافت که سپاهیان سوری به غور برگشته اند و رسیدن مدد به او نیز در این فصل محال است،ناگهان به غزنین آمد و سیف الدین سوری را گرفت و کشت.

علاءالدین حسین که از قتل برادر اول در خشم بود از شنیدن خبر کشته شدن برادر ثانی چنان برافروخته گشت که به قید قسم به زیر و زبر کردن غزنین و برانداختن خاندان بهرام شاه تصمیم گرفت و با لشکری عظیم بر سر بهرام شاه تاخت و در سه جنگ او را مغلوب و به هندوستان فراری کرد. سپس هفت شبانه روز به قتل عام و سوختن غزنین مشغول شد و اجساد جمیع پادشاهان غزنوی به غیر از نعشهای محمود و مسعود و ابراهیم را بیرون آورد و آتش زد و بسیاری از ابنیه و عمارات و کتب را به باد فنا داد.

بعداز مراجعت علاءالدین غوری و شکست و اسیری او به دست سلطان سنجر در ۵۴۷ بهرام شاه به غزنین برگشت و سال بعد در آنجا مُرد.

بهرام شاه یکی از بزرگترین و خوشنامترین سلاطین غوری است چه او در تربیت شعرا و اهل فضل با سلطان معاصر خویش سنجر رقابت می ورزیده و غزنین و لاهور در عهد او از این جهت با مروشاهجان پایتخت سنجر همسری می کرده است. از شعرای بزرگی که بهرام شاه را مدح گفته اند باید نام مسعود سعد سلمان و سنائی غزنوی و عبدالواسع جَبَلی و سید حسن اشرف غزنوی و عثمان مختاری غزنوی را به خاطر سپرد. 

از کتب عدیده که به نام این پادشاه به نظم و نثر تألیف یافته مشهورتر از همه یکی حدیقة الحقیقة منظومۀ معروف حکیم سنائی است که آن را این گویندۀ استاد در سال ۵۲۵ اندکی قبل از فوت خود به اسم بهرام شاه ساخته، دیگر کلیله و دمنۀ بهرام شاهی ریختۀ قلم منشی بزرگ ابوالمعالی نصرالله بن عبدالحمید شیرازی که یکی از شاهکارهای نثر زبان فارسی است، دیگر بصایریمینی در تفسیر تألیف فخرالدین محمد بن محمود نیشابوری که از اجلۀ علمای دستگاه بهرام شاه بوده و در سال ۵۳۰ که سنجر به سرکوبی بهرام شاه به غزنین آمده بود این فاضل به سفارت از جانب پادشاه غزنه پیش سلطان رفته و سنجر را نسبت به بهرام شاه بر سر رأفت آورده است.

217

۱۳- تاج الدوله خسروشاه بن بهرام شاه

بعداز مرگ بهرام شاه، پسرش خسروشاه جای او را گرفت لیکن غوریان در این تاریخ قوت گرفته بودند و سلطان سنجر پیر و ضعیف شده و ترکان غز در ممالک سنجری جایگیر گردیده بودند به همین علل خسروشاه به نگاهداری پایتخت اجدادی قادر نیامد و غزان در ۵۵۵ غزنین را از دست او گرفتند واز این تاریخ به بعد ممالک غزنوی به همان هندوستان غربی منحصر گردید.

۱۴- سراج الدوله خسروملک بن خسروشاه

بعداز فتح غزنین به دست طایفۀ غز خسروشاه به لاهور آمد و در آنجا وفات یافت و پسرش خسروملک یا ملکشاه بر جای پدر درلاهور به امارت نشست.

در عهد او غوریان غزنه را از ترکان غز گرفتند و شهاب الدین محمدبن سام بتدریج پیشاور و لاهور و مولتان یعنی دره های شطوط کابل و سند را از کف خسروملک بیرون آورد و خسروملک در سال ۵۸۲ ازشهاب الدین تقاضای صلح نمود لیکن قبل از آنکه به چنین قراری موفق آید، یاران شهاب الدین او را دستگیر ساختند و با این واقعه دولت محمودیان به آخر رسید. خسروملک تا سال ۵۹۸ در غور محبوس بود. در این تاریخ او را به قتل رساندند.»

 صلح با ترکمانان سلجوقی:
به هنگام بازگشت به غزنه، به سبب وخامت اوضاع خراسان و ماوراءالنهر که اسباب دلنگرانیش شده بود، به فکر چاره افتاد، اما علی رغم کوششهای مقطعی که به عمل آورد، به سبب عمیق شدن بحران و نفوذ سلاجقه در منطقه، رفع آن مشکلات دیگر ممکن نبود.
با آن که در طلخاب، نزدیک بلخ، به ترکان ضرب شستی نشان داد «شوال ۴۳۰ ق / جولای ۱۰۳۹ م»، اما آنها را در عقب نشینی دنبال نکرد به طوری که بار دیگر مهاجمان در حوالی سرخس سر برآوردند.
با توجه به این دشواریها مسعود به اشارت و وساطت وزیر با ترکمان پیمان صلحی اجباری امضاء کرد که مطابق مفاد این پیمان، نسا، باورد، فراوه و تمام بیابانهای اطراف به ترکمانان واگذار شد.
مسعود به دنبال این مصالحه که خود وهنی در قدرت دولت غزنه بود در ذی القعده ۴۳۰ ق / آگوست ۱۰۳۹ م. به هرات رفت. به دنبال این واقعه، علی رغم کوششی که مسعود برای باز پس گیری مناطق واگذار شد، به ترکمانان به عمل آورد، اما نتیجه‏ای خلاف انتظار نصیبش شد.

پایان سلسله:

پس از سلطان محمد ، پسرش مسعود ، حکومت را به دست گرفت . سلطان مسعود از کاردانی و تدبیر پدرش بهره ای نداشت .از جمله یکی از وزیران معروف دولت غزنوی به نام حسنک وزیر را به سلطان مسعود پس از پدرش مسعود بر مسند حکومت نشست اما از کاردانی و تدبیر پدرش ، اتهام مخالفت با حکومت خود به قتل رساند . اما به دلیل لشکر کشی متعدد به نواحی مختلف ایران و کسب فتوحات در هند ، از مرز شمالی غزنویان یعنی ماوراء النهر غفلت کرد و در نتیجه ترکان سلجوقی وارد خراسان شده و با در هم شکستن سپاه سلطان مسعود ، او را فراری دادند . دولت غزنوی مدت ها به صورت یک دولت کوچک محلی در غزنین بدون اهمیت و اقتدار به حیات خود ادامه داد.

این نوشتار از سوی اهورا (Ahouraa.ir) پخش شده، مهر ورزیده و بن مایه را یاد آوری کنید!

بعد از مرگ محمود برای به حکومت رسیدن میان دو پسرش یعنی محمد و مسعود اختلاف بوجود آمد و بعد از کشمکش‌هایی مسعود توانست پیروز شود و به حکومت برسد اما چون حس می‌کرد کارگزاران پدرش با به حکومت رسیدن وی مشکل دارند، در صدد کنار گذاشتن آنها برآمد.در این زمان کارگزاران دستگاه غزنوی به دو دسته تقسیم شده بودند یک دسته پدریان یعنی طرفداران سلطان محمود و دیگران پسریان که هواداران مسعود بودند.

از جمله پدریانی که سخت مورد غضب سلطان مسعود قرار گرفت ابو علی میکال معروف به حسنک وزیر بود که چون از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود به ناچار برای از سر راه برداشتن وی، او را به انحراف مذهبی متهم نمود که شرح آن در تاریخ بیهقی آمده‌است.و سپس وی را دار زد و اموالش را مصادره نمود. این اقدام وی ضربه مهلکی بر پیکره دودمان غزنویان وارد کرد؛ زیرا وی با این کار هم خود را از داشتن کارگزاران مجرب محروم ساخت و هم وجه خود را در میان مردم که می‌دانستند علت اصلی بر دار کردن حسنک چیست، خراب نمود.

مسعود غزنوی نیز مانند نیاکان خود حمله به هند را در سرلوحه کارهایش قرار دارد اما دیگر از آن ثروت‌های افسانه‌ای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینه‌ها بر دوش مردمی نهاده شد که مجبور بودند مالیات بپردازند و این خود باعث نارضایتی مردم بویژه مردم خراسان شد.و در نتیجه توجه بیش از اندازه مسعود به هند وی از تحرکات سلجوقیان در خراسان غافل ماند. پس از مرگ مسعود فرمانروایی غزنویان به قسمتی از غرب هند به مرکزیت لاهور محدود گشت. و در نهایت در قرن ششم هجری غوریان آخرین بقایای غزنویان را نیز از بین بردند.

از فتح غزنین به دست البتکین حاجب در ۳۳۴ ق / ۹۵۵ م که با آغاز پیدایش دولت غزنه همراه بود تا خاتمه سلطنت خسرو ملک غزنوی در لاهور «۵۸۳ ق / ۱۱۸۷ م» که انقراض نهایی دولت غزنویان بود ، مدت فرمانروایی امرای غزنه در ایران و خارج از ایران، روی هم رفته، قریب دویست و چهل سال به طول انجامید که از این مدت تنها نیم قرنی بیش در ایران مجال قدرت نمایی به آنها داده نشد و مابقی آن در قلمرویی که قسمت عمده‏اش به گذشته ایران تعلق داشت، ادامه پیدا کرد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد